دستت را روی کیبورد بگذار به ستاره ها که نمی رسد لاقل کلمه ها را لمس کن، این نورهای پوچ دروغین را. با خود چه کرده ای؟ که تفنگ ها هم به سویت شلیک نمی کنند. که در هیچ جای جهان جایی نداری و هیچ شعری تنت را آباد نمی کند. گفتم گلوله و سلام کردی. گفتم شعر و ترسیدی. آه انسان هزاره ی سوم. بیا این هم امید دیگر چه می خواهی. گم شده ات هیچ جا نیست در اعماق هیچ دریایی و بر بلندای هیچ کوهی پیدایش نخواهی کرد. بوسه برای تو شروع نیست پایان این جستجو است. تو فکر می کنی که یافته ای و دست بر می داری از جستجو. خوشحال باش نمی خواهم این را از تو بگیرم ولی تو هنوز گم شده ای داری. آنگاه که آغوش های گرم مغزت را داغ می کنند این را بدان. مشکوک و متحیر بمان. جهان انتها ندارد و کلمه ها هر روز اختراع می شوند. همچون ستاره های تازه ای که هر روز متولد می شوند.
چقدر سنگین و چقدر واقعیت بود و البته تلخ .