مورد عجیب هانس شنیر

مورد عجیب هانس شنیر

هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد .

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

چند بار خواسته بودم تا این را به تو بگویم. بعد بیشتر فکر کردم و فهمیدم "این" چیزی که می خواهم بگویم نظر واقعی ام نیست. یعنی نظر واقعی ام بود ولی تا قبل از همان لحظه. بعد از "آن" دیگر نظر واقعی ام نبود. همیشه بین "این" و "آن" گیر می کنم. میان اینکه دوستت دارم و دلم برایت تنگ شده است یا از تو متنفرم و نمی خواهم سر به تنت باشد و جز جیگر بگیری ایشالا. می دانی جدایی چیز پیچیده ای است. برای من یعنی. برای تو که از فردایش شروع به گردشگری و خوش گذارنی کردی احتمالا چیز پیچیده ای نیست. البته نه که من هم نشسته باشم و زانوی غم بغل گرفته باشم. سوگند می داند که تلاش زیاد می کنم حالا تیرهایم به سنگ و دار و درخت می خورد و به قلب آدمها نه، عیبی ندارد. من که معیوب نیستم. تیرهایم هم تیرهای خوبی هستن. دوست ندارم خودم را یا تو را محاکمه کنم. یعنی من که قاضی نیستم. بیشتر از قاضی بازجوی خوبی ام. چون دوست داشتم حقیقت را بدانم. حقیقت احساس تو را. حالا آن را فهمیده ام. کاش نمی فهمیدم. کاش نمی دانستم که من برای تو خاص ، ویژه و سوپرمن نیستم و یک معمولی ساده ام. شبیه تانزانیای خالی می نویسم و این خنده دار است. اگر بفهمد حتما خیلی حرص خواهد خورد و سعی خواهد کرد مرا با تیر بزند که البته او نیز شکارچی خوبی نیست و من قسر در خواهم رفت. هیچ وقت نخواستم شبیه تانزانیای خالی بنویسم ولی خودش هم لابد می داند آدم از نویسنده های بزرگ الهام می گیرد. مثل آن نویسنده یک روز خوش برای موز ماهی و داستایوفسکی و همینگوی که البته خودش را کشت. حالا که این هندوانه ها را زیر بغل تانزانیای خالی گذاشتم بگذار به ادامه بحثمان برگردیم. به کجا رسیدیم. به معمولی بودن. آری، ما همه معمولی هستیم. همه دست، دماغ و پاهای معمولی داریم. البته من کمی خاص، زیبا و شاعر هستم که می توانم از این بگذرم و مثل بقیه خودم را معمولی بدانم تا به تریج قبای کسی برنخورد. همین دیگر عزیزم من. بین "این" و "آن" گیر کرده ام. و نمی دانم. کاش خدا بزند پس کله ام و خاطره ات دود هوا شود. برود تا دور دست. میان خاطرات محو دوران کودکی. آن روزهایی که گریه می کردیم و بعد دیگر یادمان نمی آمد برای چه گریه کرده ایم. صاف و زلال پفک نمکی می خوردیم و دماغمان را بالا می کشیدیم.

هانس شنیر