مورد عجیب هانس شنیر

مورد عجیب هانس شنیر

هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد .

طبقه بندی موضوعی

منو می شناسید؟ چقدر می شناسید؟ دوست دارم نظرتون در مورد خودم این وبلاگ و کلا هر چیزی که دوست دارید بدونم. می تونید نظرتون رو عمومی خصوصی یا اصلا ناشناس برام بنویسید. ممنونم.

هانس شنیر

نظرات  (۸)

مفداری بامعرفت

به خودت نرسیدی.

خودت غیر از خودت و غیر از بقیه آدما

 

 

پاسخ:
نفهمیدم

می‌شه گفت کمابیش؛ راستش من هنوز منتظر متن‌هایی هستم که قراره روی پا بدوئوننم:)) البته بعد از کامنت صبح داشتم به این فکر می‌کردم که شاید بهتر بود همون اوایل قسمتی از آرشیو رو می‌خوندم و خودم به یه شناخت نسبی از این وبلاگ و نویسنده‌اش می‌رسیدم.

پاسخ:
آره منم فکر میکنم تعریف دوستتون خیلی اغراق آمیز بوده

حدود یک‌سال پیش، قرار شد با یکی از دوستان وبلاگ‌نویس، تبادل وبلاگ داشته باشیم؛ به این صورت که وبلاگ‌های موردعلاقه‌مون رو همراه با آدرس فهرست کنیم و با یه توضیح مختصر برای هرکدوم، به اشتراک بذاریم. در فهرستی که در اختیار من قرار داده شد وبلاگ شما هم بود با این توضیح کوتاه: «http://shnier.blog.ir/
ادبیاتش دیوانه‌کننده ست. اصلا روزانه‌نویس نیست، یک‌جورهایی نویسنده یا شاعره. یک وقت‌هایی نوشته‌هاش افسرده‌ت می‌کنه و یک‌ وقت‌هایی بلندت می‌کنه رو پات و می‌دوئونتت:))) »

از اون موقع وبلاگ شما رو با فیدخوان می‌خونم، و اگر ازم می‌پرسید چقدر می‌شناسمتون، قبل از هر چیز این توضیح کوتاه به خاطرم میاد.

پاسخ:
چه جالب حالا نظر شما چقدر به نظر اون دوستتون نزدیکه؟

که اینطور

تاپیک باحالی بود.ممنون بابت ب اشتراک گذاری (: 

پاسخ:
خواهش میکنم

کامنت ها همیشه مملو از حرف های مختلفه. ولی قسمت کوچیکیش رو پاسخ میدی که معمولا در حد تشکر یا منوط به یه پاسخ کوتاهه.

 

و فکر میکنم افسرده هستی نه غمگین یا ناراحت. یعنی یک ته نشینی از غم یا اتفاقاات ناخوشایند نه یک تلنگر یا میخکوب شدن گذرا. این از روی لیست اخرین مطالبت مشخصه.

احساس میکنم گذشت نداشتن رو توی زندگیت چشیدی. گذشت نداشتن دیگران نسبت به تو.

پاسخ:
خیلی دقیق گفتی که ترسوند منو انگار که منو از نزدیک میشناسی

یک اقای 31 ساله مجرد

که فکر کنم حدود 5یا6 سال عشق ( یا احساس) یک نفر رو درونش نگه داشته بود

با این که طرف رفته بود...

تنها...

قلم فوق العاده :))) مخصوصا توی داستان کوتاه...

شاعر هم هست...

هاممم

دگه همین دیگه XD

پاسخ:
لطف دارین واقعا
۲۰ شهریور ۰۰ ، ۱۴:۳۲ شارمین امیریان

سلام.

من زیاد نمی‌شناسمتون؛ یعنی شناختم فقط در حد پست‌هایی هست که می‌نویسید و به نظرم می‌آد در واقع شخصیت اول بیش‌تر داستان‌های کوتاه یا شعرهاتون خودتون هستید.

اکثر نوشته‌هاتون رو شدیدا دوست دارم. چون خلاقانه، متفاوت، جذاب و قوی هستن.

در مورد خودتون، به نظرم یه فرد تنها، غمگین، احساساتی و پر از هیجاناتی هستید که نمی‌دونید باهاشون چی‌کار کنید؛ درون‌گرایید و در عین حال نمی‌خواید زیادی تنها بمونید. یه کم سخت به نظر میاید. فکر می‌کنم از اونایی هستید که تصور بقیه در موردشون اینه که سخت می‌شه باهاش ارتباط گرفت؛ در حالی که در واقع به ارتباط گرفتن با بقیه (البته شاید نه هر کسی) اهمیت می‌دید ولی به خاطر درون‌گرایی جور دیگه‌ای به نظر می‌رسه.

 

(می‌خواستم ادامه بدم حس کردم مث فالگیرا شدم😄 اینا فقط برداشت شخصی منه که نوشتم. شاید کاملا اشتباه باشه)

پاسخ:
غمگین نیستم افسرده ام. بقیه اش حس میکنم تا حدودی درسته

شعر نوشته بودی دو سال پیش حدودا، خوشم اومد. اسم وبلاگ هم از کتاب مورد علاقم بود.

بیشتر از این نمیشناسم. چون زیادم نخوندم.

یک سری حدس ها فقط. مثلا احساس میکنم درونگرا هستی و زیاد اهل گفتگو نیستی. فک کنم ی بارم عاشق شدی.

پاسخ:
اهل گفتگو رو چطور فهمیدی نیستم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">