شکسته است، جهان به پیش چشم من
روان شده به سرزمین جان من، جهان من
تو رفته ای و خاطره
و خاطره و دست های سرد رفتنت
شکست داده اند مرا
چه خوش خیال
نشسته ام که شاید این بار هم تو را
به روی اسب چابکی
نفس زنان
کنار رود
کنار کلبه ی کوچکم
دوباره باز
ببینم و بخندم از عمیق دل
چه خوش خیال
شکسته است،
جهان
به پیش چشم من
سکوت نیست
صدای شوم بی کسی است
نگاه نیست
عبور نور
از میان این عصبواره های بی کس است
و لمس دست تو چه دور
چه دورتر
و جانور بدون تو
نمرده است
فقط نفس با سایه می زند
و آفتاب،
دروغ ممتد است.
میان ما چکامه ای نمانده بود
نه شعر ساده ای
نه دست خط راحتی
فقط غرور
فقط درشت بودن و چه کس برنده است
و رنج دیگری
که لذت است برای دستهایمان
و عاقبت به دست دیگری سپرده می شویم
به دست خاک
بدون یاد و خاطره
از آن زمان
که بوسه ای میانمان
چه و گرمه تازه بود
شکسته است،
جهان
به پیش چشم من
تو را به کوه سپردمت
امید خوب روزهای سادگی
تو ای جوانه ی صدای من
تو لحن شعرهای من
تو آن امید پوچ زندگی
تو شوق سادگی
تو را به صخره و به سنگ می سپارمت
شکسته است،
جهان
به پیش چشم من.