مورد عجیب هانس شنیر

سلام خوش آمدید

جهان را زیاد نمی شناسم. سفر زیادی نرفته ام. کویر و جنگل دریا چندان بر من سایه نینداخته اند. همینجا بوده ام. میان آجرهای این خانه. همه آن چیزی که از جهان می دانم میان آجر های این خانه رخ داده اند. اگر دیوانه شده ام همینجا بوده. اگر عاشق و غمگین و شکست خورده بوده ام همینجا بوده است. "امشب کجایی؟"

جهان را زیاد نمی شناسم. چند بوسه بی سرانجام تنها چیزی است که با خود به گور خواهم برد. و چند تکه شعر بی ارزش. بی ارزش از آن جهت که قرار نیست بر سر در سازمان ملل شعر های من را بنویسند. سعدی که نیستم. مهجور و گوشه نشینم اما طماع و خود بهتر می دانید که "چشم تنگ مرد دنیا دوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور". قناعت کرده ام. از عشق همینقدر برایم بس است. از سرم هم زیاد است. از هورمونها به همین سرتونین های رها شده در فضا، که با آن صد میلی گرمی سفید زیبا برایم می مانند. از کوه ها به همین کوه رو به روی خانه امان در این شهر کوچک بی دنباله. اورست می خواهم چه کنم. نفسم همینجا هم می گیرد. اگر موفقیت بالا رفتن از اورست است که بیشتر جهان شکست خورده اند. براستی بردن چیست؟ و برنده ها بعد از صعود با خود چه می کنند."درمان از که جویم؟"

جهان را زیاد نمی شناسم. چند کتاب خوانده ام. شاید صد تا، صد تا هم نه، ان هم بیشترش چرند و پرند بوده است. احتمالا همین سواد نصفه نیمه ام هم بیشتر با گوش دادن به پادکست جو روگن و علی بندری و دکتر سرگلزایی باشد. واقعیت این است که هیچ چیز تجربه نمی شود. زیر گلها راه رفتن یا دست کشیدن بر باران و نوشیدن شعر و درک سبک سری نوشیدن. تا نخوری ندانی هی برو تا نمانی."آچین و واچین غصه مون هنوز ناتمومه"

جهان را زیاد نمی شناسم. برایت شعر نوشته ام. برای کس خاصی نه. برای همین لحظه. برای جهانی که از ادامه من جان می گیرد. برای کوه و دره نه. برای زن نه. برای دریا و رودخانه هم نه. برای همین چیز. برای حالا . برای بودن و ندانستن و در افق ها محو شدن. " دانم که آخر نرسد کامی از آن لب به لبم."

  • هانس شنیر

با ما چه کردی جز جفا؟ شعر به اینجا که می رسد به تو فکر میکنم.حالا حتی زن هم دارم ولی به تو که نمی شود فکر نکنم. البته که زنم چیزی از این حرفها نمی داند. نباید هم بداند. هرگز. زنی آرام است که مرا خیلی دوست دارد. مثل تو سرکش و سر به هوا نیست. فکر میکنم می کنم که خداوند با آوردن او به زندگی من می خواست به من ثابت کند که بفرما این هم شانس تو خرابش نکن. اما خوب نمی شود که از تو نپرسم با ما چه کردی بی وفا؟ مگر با تو چه کرده بودم که آنطور که خودت می دانی باید میشد. یک شب پیام بدهی که من خوابیدم، آنجا، با فلانی. نگفتی این کلمات چه ترکی ممکن است بر جان کسی که دوستت دارد بزند؟ چه میخواستی بگویی با آن حرفهات؟ راستش را بخواهی هر قدر هم روده درازی کنم نمی توانم کلماتم با تو را به سرانجام برسانم. مثل یک هوش مصنوعی که بی وقفه در مورد تو کلمه جنریت می کند. رخنه کردن لابد همین هست دیگر. در من رخنه کرده ای و من حالا دیگر زن دارم. زن خوبی است. تو که نمی شناسی اش. اگر می شناختی اش چه می گفتی؟ کنجکاوم. یعنی می خواهم بدانم که کجایی و البته که اگر بدانم لابد دبوانه می شوم. می دانم که زندگی تو هم آنقدر ها عمیق نیست. خوب از هیجان خوشت می امد و همین دیگر. حالا میخواهی موج سوار باشی یا از هواپیما با چتر بپری. زن من هرگز از اینکارها نمی کند. اصلا از دو پله یکی کردن هم می ترسد. این ها را نمی گویم که تو بخوانی. تو اصلا اهل این مزخرفات نبودی. چیزهای احساسی را می گویم. فکر کنم تو فقط به سقوط کردن فکر می کردی یا شاید هم صعود. احتمالا اصلا برایت فرقی ندارد که من که هستم کجایم و دارم چه غلطی با زندگی ام می کنم. زندگی من برای تو یک چیز نباتی ای بیش نیست. در برابر آنچه زندگی می نامیدی من همچون گیاهان می مانم. ساکن و بی رمق. دروغ گفتم فقط که جفا نبود. دوستم هم داشتی،شاید. نه زیاد اما شاید واقعی. شاید هم هورمون. چه فرقی دارد؟ همه چیز واقعی است. هر چیزی که بر ما گذشته و ردی بر ما گذاشته واقعی است. درد. جفا. با ما چه کردی؟ کاش فقط یک بار دیگر........نه کاش نه. از کلمه کاش متنفر شده ام. تو از کدام کلمات متنفری؟ ترس؟ شکست؟ کاش یک بار پیام میدادی و کمی ابراز تاسف می کردی لااقل. هییییچ. بی هیچی رفتی. روی دلم مانده. اینکه بعد از آن همه خواستنت یک ذره هم به تخمت نبودم واقعا روی دلم مانده.

  • هانس شنیر

تقریبا یک سال است که داروهای ضد افسردگی و اضطراب را مصرف می کنم هنوز در برابر تراپی مفاومت دارم شاید بخاطر هزینه شاید هم به خاطر عدم اعتماد. در زندگی ام به چیزهای زیادی دست پیدا نکرده ام. این صدا هنوز هم درون سرم است شاید چون نیاز دارم کسی تحقیرم کند شاید هم نیاز دارم تا واقعیت توی صورتم نواحته شود. کسی رو دوست دارم و او هم مرا و به زودی همه چیز جدی تر خواهد شد. امیدوارم او را دیگر ناامید نکنم. سعی کردم تا چند گره از گذشته را باز کنم که باز هم پیچیده تر شد. چون ظاهرا آنقدر اهریمنم که هیچکس دوست ندارد به گذشته اش با من حتی فکر کند. به تازگی دوباره چند شعر نوشته ام. چند تایی برای یار و چند تایی برای اینجا. خسته نیستم به دنبال چیزی میگردم و هنوز در جستجویم. به دنبال چیزی بهتر بیشترش بخاطر یار است. فکر میکنم آنقدر موجود دوست داشتنی است که نباید هرگز از دستش بدهم. البته توی سر کله هم زیاد زده ایم که این شده است و باز هم احتمالا همین خواهد بود. دوست دارم شعرهایم را چاپ کنم. دوست دارم یک رمان بنویسم دوست دارم چند پروژه ای که دارم تا آخر سال به نتیجه مطلوبی برسند. کار، یار و روان بیمار. این حرف ها را برای شما نوشته ام؟ احتمالا نه این فقط یک تمرین نوشتن است. یک جور مراقبه. یک چیزی شبیه تراپی.

  • هانس شنیر

یک بار دیگر
آهویی را
شیری خورد
و خون از دهان چهار پایی
به زمین ریخت

کوچه تاریک بود

گفتی

که تمام شده است
تقلا نکن
بیچاره

شب آنجا بود

قدم به رفتن برداشتی
مرده بودم
اما
در آن تاریکی
تنها یک آغوش دیگر تو را می خواستم
که در من فرو رود
که گلویم را بدرد
که خونم را بر زمین بریزد


رفته بودی
و عبور شهابسنگها
آرزوی کره آهو ها
برای یک دیگر دیدار را
برآورده نمی کرد




 

  • هانس شنیر

اگر از کوهستان بپرسید
چه چیز از او دریغ شده است
سکوت خواهد کرد

سنگریزه به سنگریزه

بر روی خودش خواهد لغزید
و به حفره هایش
که موشهای صحرایی برایش ساخته اند
فکر خواهد کرد
شاید فکر کند
که کاش دست داشتم
در چیزی
یا جاری بودم
در راهی
یا می توانستم بدوم
نه مثل باد
و نه همچون مورچه ها
شاید هم فقط به سکوت کردن ادامه بدهد
و افسوس بخورد
که کاش می شد زنی را در آغوش بگیرد

زنی در دوردستها

بر بالاترین قله ها،
رو به افتاب ایستاد
و موهایش را

به باد سپرد

 



 

  • هانس شنیر

پس از مدتها که منظورم سه ساعت و چهل و پنج دقیقه است عکس پروفایلت را چک کردم. دیدم که بالاخره آن عکسی را که من از تو گرفته ام برداشته ای. اولش ناراحت شدم. اما لحظه ای بعد به این فکر کردم که برای لحظه ای به من فکر کرده ای. جرقه ای در دلم زده شد. خوشحالی که نه گونه ای از شوق کوتاه کودکانه در من آغاز و زود به اتمام رسید. من هم آن عکسی که تو در همان جا از من گرفته بودی از پروفایلم برداشتم. نه که لجبازی کودکانه ای باشد. فقط برای اینکه به خودم هم یادآوری کنم بالاخره بعد از دو سال همه چیز تمام شده است. باید ادامه بدهم بدون تو و دیگرانی که تنهایم گذاشته اند و دوست داشتن هایی را که در دست دارم سفت بچسبم. گمان میکنم جایی برای تو همواره در قلبم خالی خواهد ماند. تکه ای جدا که کسی به آن ورود نخواهد کرد حتی خود تو و البته هیچ زن دیگری. حالا این قلب خانه ای کوچکتر برای مهمان بعدی خواهد بود. کوچکتر و مخروبه تر اما سرپا و دو از گزند سرما.

  • هانس شنیر

تو رفته تر از آنی

که بخواهی

یا اصلا بتوانی

به سوی من بازگردی

 

من

تکه تکه

و رنگ به رنگ شده ام

با راه راه های سیاه و سفید

که هر کدامشان

خطوطی از سوگ تواند

آرزوهایی برآورده نشده

در محراب

برای خداوندگارانی گونه گون

 

رفته ای و از من نمی روی

مانده ای و رو به رویم نمی نشینی

یادم رفته است چطور می خندیدی

یادم رفته است 

که اصلا چرا

دوستت دارم

و دارم

و هنوز

از من نمی روی

رفته ای

 

  • هانس شنیر

وقتی تو گوگل میزنی خودکشی بدون درد کلی سایت و هات لاین برای منصرف کردنت میاره ولی جدی راهی هست؟

  • هانس شنیر

چی میشه اگه یه بودایی رو بکشی؟ این سوال رو رومن پرسید. تو سریال succesion دیدینش؟ بعدش دوباره گفت نکنه به عنوان یه بودایی تناسخ پیدا کنم؟ تناسخ، این کلمه برای من معنای دیگه ای داره. فکر کنم همه کلمات برای همه ی آدما متفاوت باشن. مثلا دوست داشتن من با دوست داشتن شما که یکی نیست. تربچه تو ذهن من اون تربچه ای نیست که تو ذهن شماست و ماست برای هر کسی یه معنایی داره. ماست. همین ماست ساده. یه سطل ماست.

چی میشه اگه یه بودایی رو بکشی؟ از نظر تکنیکی اگه گیر بیفتی خوب دهنت سرویسه. ادم کشتی دیگه ولی اگه ته دلت خوشحال باشی بازم اشکالی داره؟ تهش کشتن یه بودایی برای تو معنای خاصی داشته. نه اشتباه فکر نکنید نمی خوام ترویج خشونت کنم و لطفا توی خونه اینو امتحان نکنید. همش استعاره است.  چی میشه اگه عاشق بشی و معنی عشق برای دیگری با تو فرق داشته باشه؟ هیچی عشقت هدر میره. حست مصرف میشه. خالی میشی. بعضیا میگن عشق که فقط یه بار نیست. گوه خوردن. عشق همون یه باره. اگه عشق باشه همون یه دفعه است. همون یه بار گریه میکنی زجه میزنی به آب و اتیش میزنی. یه باره. بعدش تمومه. اگه یه بودایی از در بیاد تو و بگه من دوباره عاشق شدم حتما ماشه رو میکشم و یه گلوله تو مغزش خالی میکنم. البته ربطی به بودایی بودنش نداره. به هر ححال هر کسی همچین چرندی رو به هم ببافه لایق یه گلوله است. تو پیشونیش. ولی بعدش چی میشه؟ یعنی که....

چی میشه اگه یه بودایی رو بکشی؟ با گلوله، توی پیشونیش. خوب اگه هنوز این کار رو نکردین لطفا دست نگه دارید. آروم باشید. جاست بی واتر ما فرند. اما اگه ماشه رو چکوندید لطفا از دستور العمل زیر پیروی کنید.

 

فرار کنید

 

خیلی سریع لطفا. کشتن یه بودایی مثل عاشق شدنه. نکنید این کارو. تهش پاره میشید. عشق از اون چیزایی نیست که همزمان برای دو نفر رخ بده. قصه ها رو باور نکنید. فرار کنید و زندگی رو بدست بیارید. بعد از کشتن یه بودایی هیچ وقت جهان براتون مثل قبل نمیشه. و احتمالا تو جلد یه بودایی تناسخ پیدا می کنید. عاشق نشید.

  • هانس شنیر

گاهی احساس گناه می کنم از اینکه تصویری از پاهای اویزان مردی را در سر می پرورانم که به آرامی تلو تلو می خورد و احتمالا چند لحظه پیش به خودش شاشیده است. از این فکر نه. احساس گناهم از این تصویر نیست. احساس گناهم بابت این است که چرا در این تصویر قرار نگرفته ام. چرا هنوز از جایی اویزان نشده ام تا پاهایم در یک کلوز آپ ساده تلو تلو بخرند و قطرات شاش از نوک انگشت شصت پایم چکه کنند.اصلا معلوم نیست این قضیه از ترس است یا نترسیدن. بیشتر فکر کنم مربوط به بی تصمیمی باشد. من نمی توانم چیزی را بخواهم. که یعنی آقای فروشنده این شلوار مشکیه رو می خوام نه اون آبیه. مسئله این است که فرقی هم ندارد کدام را بخواهم. اصلا کاش لخت باشم. لخت لخت. یعنی از اول. اولش که البته لخت بوده ام اما بعدش مادرم احتمالا لباسی به تنم کرده. البته دفعه اول پرستار بیمارستان بوده. آن زن زیبا. شاید هم زشت. شاید هم عصبی که شوهرش به او خیانت کرده و او حالا طاقت شنیدن زجه های من را ندارد. از این موجود ضعیف متعفن بیزار است. از همه ی مردها. همه ی مردهای لاشی. همه آنها باید از جایی آویزان شوند و پاهایشان به ارامی تلو تلو بخورد. خانوم پرستار. کاش نمی گذاشتی کار به اینجاها بکشد و دستمالی را توی دهانم جا می دادی. بعد همانطور لخت توی زباله های بیمارستانی رهایم میکردی. حتما می گفتند که کسی مرا دزدیده است. چه خیال خامی. چه کسی ممکن است رنج دزدیدن مرا به جان بخرد. آخر برای چه.

گاهی احساس گناه میکنم از اینکه تصویری از دستهای خون آلود مردی در وان حمام را در سر می پرورانم...

  • هانس شنیر
مورد عجیب هانس شنیر

هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد .

طبقه بندی موضوعی