مورد عجیب هانس شنیر

مورد عجیب هانس شنیر

هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد .

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

واضح است که مرا رها کرده ای. واضح است. مثل روز روشن است که رفته ای. با دستهایت و زخم روی پیشانی ات و نوع خاص خندیدنت. واضح است که بر نمی گردی. که دنیای من حالا از نبود تو مملو خواهد بود. واضح است این چیز ها  و گفتن ندارد. حالا من تبدیل می شوم. آرام آرام و بی سر و صدا شبیه گرگ می شوم. شبیه تمساح ، شاید هم شبیه وزغ یا روباه. برای تو چه فرقی می کند چه حیوانی باشم. واضح است که برای تو اهمیتی ندارد. شاید بی اهمیت شانه ات را بالا بیندازی و بی تفاوت بپرسی که " حالا چرا می خواهی تبدیل به حیوون بشی؟" خودم هم نمی دانم. ولی یک روباه شاید راحت تر بتواند از کوچه ای که خانه ی تو آنجاست عبور کند. مثلا امیدوار باشم که بیایی و به روباه لبخند بزنی و روباه دم تکان بدهد.(بدهم). واضح است که این اتفاق نمی افتد. من تبدیل به هیچ حیوانی نمی شوم. مثل روز روشن است که من همین انسان شکست خورده باقی خواهم ماند. با دستهایم و زخم روی چانه ام و شکل حزن انگیز صورتم. واضح است که از دنیای هم بیرون افتاده ایم و هیچگاه دیگر دستهای یکدیگر را نخواهیم فشرد. واضح است
واضح است.
واضح...


                                                          
  تنهایی

 

هانس شنیر

یک بار یک جا خواندم که عروسهای دریایی نمی میرند. نه همه شان، یک جور خاصشان. فکر می کنم اینطور بود که وقتی به پیری می رسیدند همه چیز برعکس می شد. سالخوردگی رو به عقب باز می گشت و عروس دریایی پیر به سمت کودکی باز می گشت. شبیه مورد عجیب بنجامین باتن، آن فیلم دوست داشتنی. برای عروسهای دریایی ( آن نوع خاصشان) بازگشت وجود داشت.

همیشه اینطور نیست. یعنی اغلب اینطور نیست. پایان وجود دارد. شفاف و بی رودربایستی برای شما دست تکان می دهد و انتظار شما رو خواهد کشید. با لبخندی ترسناک و این نامه برای پایان است. چرا تصمیم گرفته ام که به پایان سلام کنم. نه دروغ می گویم. هنوز چنین تصمیم مهمی نگرفته ام. روی لبه ام. روی لبه ی تصمیم گیری. البته اگر بخواهم از معنای تصمیم گیری به طور دقیق استفاده کنم می دانم که هیچگاه چنین تصمیمی را با عقل سلیم نخواهم گرفت. فقط می توانم بگویم اگر یک روز در حال غرق شدن در دریا یا تکه پاره شدن با وسیله گله گرگها باشم کمتر تقلا خواهم کرد و خود را به پایان خواهم سپرد. می دانم که من عروس دریایی نیستم. می دانم که حتی اگر عروس دریایی باشم بازگشت برای من درد بیشتری را در پی دارد. می دانم که زندگی برای من. برای نوع من. ( که نوع خاصی از انسانها ام نه عروسهای دریایی) رنج بیشتری را تدارک دیده است. منطورم این نیست که من گرسنگی بیشتری را متحمل شده ام یا قحطی و جنگ و بی سرپناهی را پشت سر گذاشته ام. منظورم این دردی است که درون هر کسی ریشه می دهد. آن درد مارموز بی حیا. آن چیزی که از درون به همه جا چنگ می اندازد. آن درد بی فایده.
دستهایت حالا کجایند. بدون دستهای من، بدون من. آن درد بی فایده از درون من به تو هم چنگ انداخته بود؟ برای همین بود که رهایم کردی؟ چون رنجور و درد آور بودم؟ تسکینی در من وجود نداشت. هیچگاه و برای هیچکس. سرتاپایم زخم بود. به هر کسی بگویی که دردمند و رنجوری می گوید که رها کن دنیا محل گذر است و از این حرفها. اندک اند کسانی که بگویند آن درد را، آن چیز لعنتی بی معنا را لمس کن. آن را احساس کن. معنایی برایش پیدا کن. در زرورق بپیچش. با کاغذ رنگی آن را زیباتر کن.  دوستش داشته باش. آن مزخرف نفرت انگیز را دوست داشته باش.

فکر می کنم که بالاخره اینطور خواهد شد. خودم پایان را انتخاب خواهم کرد. شاید امروز نه. شاید ده سال دیگر. جسد شاعری در رودخانه پیدا خواهد شد. سرد و یخ زده و پف کرده. خون از وان حمام یک تاجر خرده پا سر ریز می کند. یک کارمند معمولی از بالای پل عابر به پایین می پرد. غریبه ای پاهای لختش را روی شنهای ساحل می گذارد و به سمت افق دریا پیش می رود. به سمت همیشه.

هانس شنیر

نوشتن اینجا حس خائنانه ای بهم میده. منی که هر بار در وقت تنهایی بهش پناه می برم. ولی مگه اینجا خونه من نیست؟ پناهگاه امن نیست؟ کلمه نیست؟ شماها چیکار می کنید؟ شماهایی که دورید

هانس شنیر

بهار چه معنایی خواهد داشت
اگر تمام درختان از میان بروند
گلها بپژمرند
و پرندگان مهاجر
راه خانه های خود
در سرزمین های گرمسیری را
از یاد ببرند

بهار چه معنایی خواهد داشت
اگر این شعر همینجا به پایان برسد
قبل از این نقطه.
و یا قبل از این یکی.
بهار چه معنایی خواهد داشت
اگر این شعر
پیش از آنکه قلب تو را گرم کند
به پایان برسد.

بهار چه معنایی خواهد داشت
اگر پیش از آمدن به اتمام رسیده باشد
در سرما
در برف
زیر نور چراغهای پیاده رو
کنار ایستگاه های اتوبوس یخ زده
در آن لحظه منجمد از زمان
که  تصمیم گرفتی
از مسیر دیگری بروی
به خانه ی دیگری قدم بگذاری
همچون پرندگان مهاجر
که راه خانه های خود را
از یاد برده باشند.

 

هانس شنیر

من وجود دارم؟ منو می بینید؟

هانس شنیر