سلام
سلام چون صبح شده و یعنی الان فردا است. که یعنی امروز است که دیروز فردا بود. پس سلام چون زمان همینقدر گیج کننده است. کسی که دیروز بوده امروز نخواهد بود و کسی که امروز هست فردا نخواهد بود. چون وجود داشتن، جسم داشتن، کلمه بودن، سکوت میان نفس کشیدنها بودن،... به زمان بستگی دارد. که یعنی عشق که امروز قلبت را پر و سرشار کرده است به پایان خواهد رسید. همچون رودخانه ای خروشان به آبشاری می رسد، میریزد و تمام. بعد از آن همه چیز آرام میگیرد. در فردا. در روز پس از امروز. در پایان.
سلام
چون اینجا پایان است، اگر بپذیری اش. اگر بخواهی و بدانی که این را می خواهی. که کلیدهای خاموشی را بزنی و تاریکی را فرابخوانی. و چه چیزی بهتر از سلامی به پایان. چه چیزی بهتر از پذیرفتن و در سکوت در زمین فرو رفتن. در دریا، در شنهای صحرا، در مذاب آتشفشان. چه چیزی بهتر پذیرفتن این که اون رفته است. او رفته است. بی تو. بی آنکه به دستهای تو فکر کند. یا چشمهایت. یا هیچکدام از اعضای لعنتی بدنت. و حتی روحت که چه بر سرش خواهد آمد. که او رفته است. و خانه بی ستون خواهد شد. و شعر بی صاحب. و پنجره تا ابد بسته خواهد ماند.نقطه.
سلام
تمام نمی شود. از هم گسیختن. فاصله. دوری. به هر حال پاره ات خواهند کرد. چون چسبیده ایم. به لحظه به دیوار به صندلی به اتاق به خانه ای که کسی زیر سقفش دوستمان ندارد. به چیزهای عجیب غریب زیادی چسبیده ایم. به گربه ها و سگها و پرنده ها و مورچه های ساکت. به ترکها و زخم ها و خنجرها.
سلام
همه چیز تکراری شده است. من این خانه. این نوشته. این که تو بدون هیچ حرفی رفتی. همه این کار را میکنند. بعد از تو هیچکس زیاد منتظر نماند. هیچکس نامه خداحافظی ننوشت. هیچکس منتظر فردا نماند. همه گفتند که : "همه چیز امروز است که دیروز فردا بوده است" تو باخته ای. تو تیر خورده ای و این یک درام آبکی نیست. کسی برای نجاتت نخواهد آمد و تو آنقدر خونریزی خواهی کرد تا بمیری. همین الان. در امروز. صبح همین امروز. حتی منتظر طلوع هم نخواهی ماند. مرگ تو را خواهد بوسید. عشق را از یاد خواهی برد. خاموشی فرا می رسد. دوری. مورچه های ساکت که جسدها را تجزیه می کنند، قلب تکه تکه ات را به لانه خود خواهند برد.
سلام
خداحافظ
از خداخافظ وتمام شدن ها میشه به عنوان شروعی نو هم یاد کرد...