مورد عجیب هانس شنیر

مورد عجیب هانس شنیر

هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد .

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

قصه آغاز می شود.

یکی بود یک نبود.زیر گنبد کبود. سوال اصلی همین بود؟ کبود بود یا نبود؟ اصلا بود؟ نبود؟ کی بود؟ چی بود؟ چی شد؟ کی رفت؟

غصه آغاز می شود.

ریشه هایمان کجایند؟ منظورم وقتی راه می رویم است. گاهی می ایستم و به کف کفش هایم نگاه می کنم. با تعجب، مثل توی رمان ها که شخصیت اصلی می ایستد و به کف کفشهایش نگاه می کند. با تعجب که ریشه هایم کو؟ من از کجا آمده ام؟ حالا که دارم راه می روم نکند جدا شوم؟ از کجا؟ من جمع چه بوده ام که از مفرد خودم اینقدر باید هراس داشته باشم؟ شخصیت اصلی سرش را بالا می آورد و به راهش ادامه می دهد. در ایستگاه اتوبوس معشوقه ای انتظار می کشد. نه حتما منتظر شخصیت اصلی نیست وگرنه رمان همینجا به پایان می رسید. این مرد تنهاست. با پالتو و و یک دست تو جیب و روزنامه زیر بغل. پس معلوم است که مال زمانه ما نیست. زمانه گوشی هوشمند و این چیزها. اما بگذارید تاریخ ها و مکان ها مبهم بمانند. به هر حال یک جایی است که ایستگاه اتوبوس دارد. اتوبوس های کهنه رنگ و رفته. ارام به صندلی تکیه می دهد. مقصد را می داند اما با خودش می گوید کاش می شد این اتوبوس برای همیشه برود. نایستد و چیزی نپرسد. معشوقه هنوز گریه می کند. سه ردیف عقب تر از شخصیت اصلی نشسته است. بی صدا هق هق می کند و دماغش را بالا می کشد. کسی به دیدارش نیامده است. قول و قرارش را شکسته و معشوقه زیبا حالا تنهاست. مثل شخصیت اصلی که کفشهایش به هیچ جایی وصل نیستند. شخصیت اصلی سرش را بر می گرداند و نگاهی به معشوقه می اندازد. با می گوید: " خانوم مشکلی پیش اومده؟" معشوقه با صدای گریه دارش می گوید: " نه"

- کمکی از من بر میاد؟

+ نه متشکرم

- خانوم لطفا بگید می بینید که اتوبوس خالیه و فقط من و شما هستیم

معشوقه با تعجب نگاهی به دور برش انداخت و گفت: " پس بقیه کجان؟"

- رفتن

+ کجا رفتن؟

- نمی دونم، سرکار، پیش معشوقه اشون یا شایدم زندان آخه بعضیا هم باید برن زندان؟

+ چرا زندان؟

- چون زندانین

+ آها فکر نمی کنه خیلی ها باشن که همچین مشکلی داشته باشن

- اوه خانوم باید یه بار یه سر برید دم در زندان. هر کی میاد اونجا یه ربطی به زندان داره.

+ ولی بیشتر مردم میرن سرکار یا پیش معشوقه اشون

معشوقه با خجالت و آرام گفت

- آره ولی اونم یه جور زندانه دیگه

+ چی کار؟

- و عشق

+ گمون نمی کنم اگه عشق زندانه پس دیگه چی باقی میمونه؟

- راستش صبح داشتم به همین فکر می کردم. شما ریشه دارین؟

+ ریشه؟

- آره وقتی به کف پاهاتون نگاه می کنید به جایی وصلید؟

+ مگه باید وصل باشم؟

- اگه ریشه ها نباشن چطوری رشد می کنیم؟

+ ما که گیاه نیستیم

- کاش بودیم بهتر نبود؟

+ چرا باید بهتر باشه؟ یه بوته گوجه فرنگی بودن بهتره یا انسان بودن؟

- بوته گوجه فرنگی نمیتونه جایی بره. همیشه هست.

+ فایده بودن چیه وقتی نتونی جایی بری و همه چیز رو کشف کنی. مثل زندانه.

- آره راست می گید. زندانه. مثل عشق و کار و خود زندان

+ آقا شما حالتون خوبه؟

- آره خوبم امروز یه قرار داشتم. نتونستم برم.

+ چرا؟

- می دونید گاهی آدم فکر می کنه که اگه یه دری رو نبنده باید برای همیشه منتظر بمونه تا یه نفر بیاد و این کار رو براش بکنه.

+ نمی فهمم

- کدومش بهتره رفتن یا برای همیشه رفتن؟

+ چه فرقی می کنن؟

- اگه برای همیشه بری هیچ وقت سر و کارت به ایستگاه های اتوبوس نمیفته همیشه در سفری

+ شما حالتون خوب نیست نه؟

- نه تازه ریشه هامو از دست دادم.

معشوقه با تعجب به شخصیت اصلی نگاه کرد. رد اشک روی صورتش خشک شده بود. با ترس پرسید.: " چرا؟"

شخصیت اصلی گفت: " تو هیچ وقت من رو اونجوری که من می خواستم دوست نداشتی. جرات نداشتی منو رها کنی اما به همون اندازه هم شجاعت اینو نداشتی که همه عشقت رو به من بدی. پس من تصمیم گرفتم سوار این اتوبوس بشم. یه ایستگاه قبل از رسیدن به محل قرارمون. حالا می تونی با خیال راحت با ترسهات کنار بیای. من برای تو کافی نبودم. پس لطفا فراموش کن که وجود داشتم.

+ اما

- خدانگهدار.

 

هانس شنیر