مورد عجیب هانس شنیر

مورد عجیب هانس شنیر

هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد .

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

نیمه ابری، ابری یا یک همچین چیزی هستم. تفکیک شده‌ام. بعضی چیزهایم شبیه وضعیت آب‌وهوا است و بعضی چیزهای دیگر مثل وضعیت زنان در حال وضع حمل، که یعنی دردناک و در لبه‌ی دنیا. اگر به کسی سلام می‌دهم منظورم این نیست که بیا دوست باشیم و نزدیک بمانیم فقط می‌خواهم بگویم «وجود دارم و این آفتاب لعنتی پس کی غروب می کنه» هر چند بعد از آن بگویم که چه روز خوبی و کلاهم را از سرم بردارم. به دنبال شب می‌گردم و از خاطره گریزانم. فکر می‌کنم که نور در بهترین حالت خودش هم تاریک است. منظورم از نور چیست؟ نور عشق؟نه. نور چراغهای بزرگراه؟نه. نور لامپ سرویس بهداشتی؟ شاید. امروز هوا آن بیرون خوب است. دیشب باران زده و حالا آفتاب به نمناکی زمین اضافه می‌شود. نور به خیسی زمین پیوند می‌خورد. نور طبیعی نه نور عشق و نه نور لامپ سرویس‌های بهداشتی. زن زور می‌زند. می‌خواهد آنچه نه ماه از شیره وجودش پرورانده را بیرون بیاندازد. به اینجا، به دنیای ما. به دنیای درد، نور آفتاب و سرویسهای بهداشتی. تا به حال پشت فرمان اتومبیلتان شماره کسی را که دوست دارید گرفته‌اید و بعد شش دقیقه و پنجاه و یک ثانیه گریه کرده‌اید؟ تا به حال به این فکر کرده‌اید که مگس‌ها زیر نور لامپ های سرویسهای بهداشتی چقدر ممکن است اذیت باشند. منظورم این است که به هر حال هیچ چیز آنجا شبیه یک صبح آفتابی دلپذیر بعد از یک باران بهاری زیبا نیست. البته فرقی هم نمی‌کند آنها به هر حال مگس هستند و به این زندگی گوه خو گرفته‌اند. مثل همه. مثل همه‌ی ما که هنوز خودمان را از بالای بلندترین برج شهر پایین نینداخته ایم.

هانس شنیر