پس از مدتها که منظورم سه ساعت و چهل و پنج دقیقه است عکس پروفایلت را چک کردم. دیدم که بالاخره آن عکسی را که من از تو گرفته ام برداشته ای. اولش ناراحت شدم. اما لحظه ای بعد به این فکر کردم که برای لحظه ای به من فکر کرده ای. جرقه ای در دلم زده شد. خوشحالی که نه گونه ای از شوق کوتاه کودکانه در من آغاز و زود به اتمام رسید. من هم آن عکسی که تو در همان جا از من گرفته بودی از پروفایلم برداشتم. نه که لجبازی کودکانه ای باشد. فقط برای اینکه به خودم هم یادآوری کنم بالاخره بعد از دو سال همه چیز تمام شده است. باید ادامه بدهم بدون تو و دیگرانی که تنهایم گذاشته اند و دوست داشتن هایی را که در دست دارم سفت بچسبم. گمان میکنم جایی برای تو همواره در قلبم خالی خواهد ماند. تکه ای جدا که کسی به آن ورود نخواهد کرد حتی خود تو و البته هیچ زن دیگری. حالا این قلب خانه ای کوچکتر برای مهمان بعدی خواهد بود. کوچکتر و مخروبه تر اما سرپا و دو از گزند سرما.