نمی دانی که پرنده از کجا شروع می کند. همه پرواز رو می بینند. همه اوج گرفتن رو می بینند. همه آبی بیکران را می بینند. هیچکس نمی بیند که این پرنده ی معصوم. این بال برافراشته برفراز زمین پهناور. این خیال ابدی. وقتی جوجه ای خرد بوده، در یک لانه حصیری، آرام آرام یکی دیگر از جوجه ها را هل داده تا از لانه پایین بیفتد و بمیرد. چرا؟ تا شانس خودش بیشتر شود. تا غذای بیشتری در اختیارش باشد. این کاشف رازهای پرواز و آسمان یک قاتل بالفطره است. نه قاتل یک غریبه، یکی از جنس خودش. یکی با ژنهای خودش. شاید کمی ضعیف تر شاید هم کمی بدشانس تر. شاید حتی وقتی هنوز آن بخت برگشته سر از تخم در نیاورده این جنایت به وقوع پیوسته. این کار را کرده تا به پرواز برسد. به بی نهایت. بی بیکران. قرار نبود این یک متن ترسناک باشد. قرار نبود در مورد شرارت باشد. قرار نبود در مورد رنج باشد. اما همانطور که بودا گفته " زندگی رنج کشیدن است" یا شاید هم ترجمه دقیق تر این باشد که " زندگی رنج است" یعنی نه اینکه شبیهش باشد یا رنج نتیجه زندگی کردن باشد بلکه رنج خود خود زندگی است. وقتی بدانی که رنج اجتناب ناپذیر است. بله من فکر میکنم همه ما این را می دانیم. این در سرشت زیستن حک گریده است. آن جوجه ی پرنده می داند که برای لحظات اندکی از رهایی باید دست به کاری بزند. باید قربانی کند. باید معصومیت خودش را قربانی کند. باید قربانی کند تا باشد. تا وجود داشته باشد و پرواز کند. باید در لحظه قاتلی بالفطره باشد تا در زمانی در آینده شکافنده ی آسمان ها شود. همه ی ما این کار را خواهیم کرد. خودمان و دیگران را قربانی خواهیم کرد. چرا که بیشتر و بهتر را می خواهیم. چرا که رنج توامان ماست و پایان نمی پذیرد. ما می خواهیم که پرواز کنیم. دوست داشته باشیم دوست داشته شویم و شبها راحت سر بر بالین بگذاریم. ما دیگران، زمان حال و حتی روح خود را قربانی می کنیم. تا فقط حتی شده برای لحظه ای کوتاه نفس راحتی بکشیم. که حتی برای لحظه ای کوتاه دست در گردن رنج بیندازیم و او ما را دوست خود بداند. تا فقط برای چند لحظه در اوج باشیم. پرواز کنیم. بیکران، آبی و وزش باد در پرهایمان باشیم. فقط برای چند لحظه.
حتما که روزی مینویسین👌