بر گلوی تمام شب بردی
دست، کج ولی مودب و سرد
با گلوی پرنده ها خواندی
شعر، گوشه های کوچک درد
در سرت جنگ را میدیدی
تار، که کشته او را مرد
با تمام جنازهها ماندی
لال، ولی به چهره زرد
عاقبت کوه را کاویدی
دست جنجال را از پشت هم بستی
با ستاره دروغ هم گفتی
بر گلوی تمام شب بردی
دست
،
کج،
ولی مؤدب و سرد
ماه بودی و از حماسهی شب
دشمنی توی خاک جا مانده
سمت دیگر آسمان حالا
خون خورشید بر زمین مانده