تلاش می کنم که شبیه سگ باشم، باوفا البته، نه درنده و وحشی . آنها هم حتی گاهی به کار می آید. وحشی را می گویم. درنده نه. چاقو کش نیستم. انسان دو پای بی دست و پای کوچکی هستم. زیر پل. منتظر. چشم به راه. عصبی. پیش نمی رود زندگی و زندگی در استراحت است. من یک لیوان قهوه نوشیدم و به سمت درخت رفتم. هنوز زیر پلم و مثل سگ می لرزم. هوا سرد است. از این جمله معلوم است که تو رفته ای. تو؟ تو شخصیت خیالی همه داستانهای منی. و من زیر این پل منتظرت مانده ام. که بیایی؟ نه. که بروی. از خاطرم یعنی. باز هم یک سیگار روشن میکنم. سرد است. مثل سگ و من تلاش کرده بودم که مثل سگ باشم، با وفا یعنی. تو؟ تو نه. زیر اولین آدمی که دم دستت بود خوابیدی. و بعدش همه چیز را انکار کردی. مثل سگ، دروغ گفتی و من مثل سگ می خواستم پاچه تو را بگیرم که این عشق لعنتی نگذاشت. عاشقت بودم و دندم نرم بود پس مثل سگ گریه کردم و مثل کودکی نوپا پرسیدم : " که یعنی دیگه دوستم نداری؟". و تو مثل یک بزرگسال عاقل گفتی که: " چرا ولی...." ولی. ولی. همه چیز از ولی شروع می شود و پیش از آن بی اعتبار، دروغ و کذب محض است این مثل سگ فکت علمی دارد و من هم تلاش می کنم که به مسایل علمی اعتماد کنم. حالا درنده ام. برای تو نه. برای آدم. آدمها. به طور کلی. معرفه است نه نکره. پا روی دمم بگذارند گاز می گیرم. مثل سگ. یک سگ زخم خورده. باوفا ولی بی احساس.