مورد عجیب هانس شنیر

درباره بلاگ
مورد عجیب هانس شنیر

هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد .

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۴ ثبت شده است

تلاش می کنم که شبیه سگ باشم، باوفا البته، نه درنده و وحشی . آنها هم حتی گاهی به کار می آید. وحشی را می گویم. درنده نه. چاقو کش نیستم. انسان دو پای بی دست و پای کوچکی هستم. زیر پل. منتظر. چشم به راه. عصبی. پیش نمی رود زندگی و زندگی در استراحت است. من یک لیوان قهوه نوشیدم و به سمت درخت رفتم. هنوز زیر پلم و مثل سگ می لرزم. هوا سرد است. از این جمله معلوم است که تو رفته ای. تو؟ تو شخصیت خیالی همه داستانهای منی. و من زیر این پل منتظرت مانده ام. که بیایی؟ نه. که بروی. از خاطرم یعنی. باز هم یک سیگار روشن میکنم. سرد است. مثل سگ و من تلاش کرده بودم که مثل سگ باشم، با وفا یعنی. تو؟ تو نه. زیر اولین آدمی که دم دستت بود خوابیدی. و بعدش همه چیز را انکار کردی. مثل سگ، دروغ گفتی و من مثل سگ می خواستم پاچه تو را بگیرم که این عشق لعنتی نگذاشت. عاشقت بودم و دندم نرم بود پس مثل سگ گریه کردم و مثل کودکی نوپا پرسیدم : " که یعنی دیگه دوستم نداری؟". و تو مثل یک بزرگسال عاقل گفتی که: " چرا ولی...." ولی. ولی. همه چیز از ولی شروع می شود و پیش از آن بی اعتبار، دروغ و کذب محض است این مثل سگ فکت علمی دارد و من هم تلاش می کنم که به مسایل علمی اعتماد کنم. حالا درنده ام. برای تو نه. برای آدم. آدمها. به طور کلی. معرفه است نه نکره. پا روی دمم بگذارند گاز می گیرم. مثل سگ. یک سگ زخم خورده. باوفا ولی بی احساس.

هانس شنیر

گرویده ام

به گذرگاه موقتی از ماده ای ارامش بخش

چیزی معدنی اما معنوی

فرقی ندارد

و من

از فیلسوفان ماتریالیست

بدم نمی آید

پس به سمت بسته ی قرص ها

دست دراز می کند

به سوی تو اما

فقط

گلوله شلیک خواهم کرد

بنگ

هانس شنیر

 

فکر می کنم
که بهتر است
و بهتر است
که فکر میکنم
که از اینجا
بروی
یعنی از این شعر
و نمی خواهم که مخاطب این کلمات
تو بوده باشی
و این شعر به هیچ عنوان
در مورد موهای تو
سخنی نخواهد گفت
 همان خطوط سیاه و ...
نه!
به هیچ عنوان

حالا برو
به دنبال چیزهای تازه ی دنیا بگرد
و از این کهنه
از این دور ناجور
با وسواس
فاصله بگیر
و از ابتلا به ماندن
گریزان بمان
ادامه ای نیست در ماندن
و آسایش
در جستجو بمان
موهایت را در باد...
نه به هیچ عنوان
این شعر در مورد موهای تو نیست

خوب کردی
که کشتی شکسته را
ملوانان چیره دست نیز
ترک خواهند کرد
بر خشکی های تازه پا بگذار
و از اصول خود غافل مشو
به سمت آنچه تازه است آغوش باز کن
و موهایت را باز هم...
نه در مورد موهایت
حرفی ندارم

ساکتم
و سکوتم را به خیابانها می برم
و زنی را دوست دارم
که احتمالا مانندی ندارد
عشق در من نمرده
و عشق را تو در من نکشتی
و عشق بعد از تو ادامه داشت
می‌خواهی باور کنی یا نه
این شعر
در مورد موهای تو نیست
به هیچ عنوان

فکر می کنم
که بهتر است
و بهتر است
که فکر میکنم
که از اینجا
بروی

یعنی از این شعر...
 

 

 

 

 

هانس شنیر

و کلمه شفاست اما نامربوط، نه کلمه. من، به تو. جدا افتاده ایم و دور همچون دو کهکشان دور که تنها نورهای قدیمی برهم می تابانند. و رفته ای. به راحتی و ما حالا به هم ربطی نداریم. چه کار کنم؟ سمت دیگر کجا بایستم؟ با دوست داشتنی که دیگر نمی دانم اصلا چه بود چه کار کنم؟ یعنی کلمه که نام توست بر زبان شفا نیست. یعنی شفاست اما نه برای من. برای دیگری، غریبه، شاید دشمن. آزاد نیستم مقهور قرص‌ها شده ام. نشسته ام و نیازی نیست تو را سرزنش کنم. جایی برای ایستادن نبود به قول معروف سمت دیگر کجا بایستم. انتها به ابتدا را خیس و بارانی طی کرده ام، بارها. بی تو و در هر مکالمه خیالی به اینجا رسیده ام که خوب این چیست؟ این احساس؟ عشق؟ دوست داشتن؟ خشم؟ انزجار؟ اصلا به من فکر هم کرده ای؟ به مغزت خطور کرده ام؟ من نه گذشته. دیروز، یک ساعت پیش، طعم آخرین بستنی ای که لیس زده ای؟ چه می گویم رفته ای دیگر و بستنی می خوری با من نه با دیگری، غریبه شاید دشمن. نمیخواهم و نباید دم خانه ات سبز شوم نه من پونه ام نه تو مار البته شاید تو مار باشی مار ماهی شاید هم نهنگ قاتل به هر حال کشته ای مرا و رفته ای حالا من خودم را به یک گیاه تشبیه کرده ام تا از دستت بگریزم. ولی نمی خواهم و واضح است که همه چیز را برای تو میخواستم و از گوشه به سمت مرکز بخاطر تو می آمدم و شمال را تا جنوب طی می کردم اما نخواستی و لغزیدی که ماهی بودی و مار ماهی شاید هم نهنگ قاتل من هم یک فک تنهای بیچاره. حالا در دریا هستی و حال خوشی داری با من نه با غریبه، دیگری شاید هم دشمن. کلمه شفاست اما این حرفها نامربوط. من از تو رفته ام. شاید اینطور به نظر نرسد اما این واقعی است. حالا عصبانیم و حق دارم که باشم و تف به ذات آدم بی وفا و من البته که چند باری سعی کردم تو را بخندانم. حالا با دشمنها بخند با دیگری ها، با غریبه ها.

هانس شنیر