چیه فکر کردی چیزی داشتی؟ دستی داشتی؟ پایی داشتی؟ شکستی داشتی؟ چیه فک کردی شعر نوشتی؟ کلمه کلمه کلمه جادو کاشتی؟ یه قصه رو ازبر ازبر ازبر جلو ابلیس خوندی فکر کردی گل کاشتی؟ یه دست گل گرفتی فکر کردی بهارو واسه خودت برداشتی؟
از یه جاده رد شدی فکر کردی ته ته ته غصه هاشو فهمیدی؟ زیر سایه یه درخت نشستی فکر کردی از لحظه جوونه زدن واسه اولین بار خبر دار شدی؟ تو یه کتاب نوشته "سرما" فکر کردی فهمیدی یخ زدن چه شکلیه؟ تو صفحه چتت دیدی که نوشته " دوستت دارم" فکر کردی دوست داشته شدی دیگه؟
از این خبرا نیست. چیزی که با رنج زیاد بدست نیاد بدست نیومده. تقدیم شده. چیزهای تقدیمی همین فردا می تونن راهشون بکشن و برن. انگار که دیروزی نبوده. انگار هیچ خورشیدی بر دو نفره بودنتون نتابیده. فکر کردی که کلمه هات می مونه براش؟ یه جایی تو سرش یادش می مونه؟اون لا به لای نورونا؟ کنار یه سیناپس لعنتی؟ تو مخچه اش؟ تو هیپوفیزش؟ تو غده صنوبریش؟ نه هیچ جا نیستی. از همه جا پاک شدی. یه گرد و غباری. یه خیال ناخوشی. یه شب بی پایانی. یه ناامیدی. یه پشیمونی.
چیه فکر کردی گل کاشتی؟ یه دست گل گرفتی فکر کردی بهارو واسه خودت برداشتی؟