مورد عجیب هانس شنیر

مورد عجیب هانس شنیر

هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد .

طبقه بندی موضوعی

یک بار یک جا خواندم که عروسهای دریایی نمی میرند. نه همه شان، یک جور خاصشان. فکر می کنم اینطور بود که وقتی به پیری می رسیدند همه چیز برعکس می شد. سالخوردگی رو به عقب باز می گشت و عروس دریایی پیر به سمت کودکی باز می گشت. شبیه مورد عجیب بنجامین باتن، آن فیلم دوست داشتنی. برای عروسهای دریایی ( آن نوع خاصشان) بازگشت وجود داشت.

همیشه اینطور نیست. یعنی اغلب اینطور نیست. پایان وجود دارد. شفاف و بی رودربایستی برای شما دست تکان می دهد و انتظار شما رو خواهد کشید. با لبخندی ترسناک و این نامه برای پایان است. چرا تصمیم گرفته ام که به پایان سلام کنم. نه دروغ می گویم. هنوز چنین تصمیم مهمی نگرفته ام. روی لبه ام. روی لبه ی تصمیم گیری. البته اگر بخواهم از معنای تصمیم گیری به طور دقیق استفاده کنم می دانم که هیچگاه چنین تصمیمی را با عقل سلیم نخواهم گرفت. فقط می توانم بگویم اگر یک روز در حال غرق شدن در دریا یا تکه پاره شدن با وسیله گله گرگها باشم کمتر تقلا خواهم کرد و خود را به پایان خواهم سپرد. می دانم که من عروس دریایی نیستم. می دانم که حتی اگر عروس دریایی باشم بازگشت برای من درد بیشتری را در پی دارد. می دانم که زندگی برای من. برای نوع من. ( که نوع خاصی از انسانها ام نه عروسهای دریایی) رنج بیشتری را تدارک دیده است. منطورم این نیست که من گرسنگی بیشتری را متحمل شده ام یا قحطی و جنگ و بی سرپناهی را پشت سر گذاشته ام. منظورم این دردی است که درون هر کسی ریشه می دهد. آن درد مارموز بی حیا. آن چیزی که از درون به همه جا چنگ می اندازد. آن درد بی فایده.
دستهایت حالا کجایند. بدون دستهای من، بدون من. آن درد بی فایده از درون من به تو هم چنگ انداخته بود؟ برای همین بود که رهایم کردی؟ چون رنجور و درد آور بودم؟ تسکینی در من وجود نداشت. هیچگاه و برای هیچکس. سرتاپایم زخم بود. به هر کسی بگویی که دردمند و رنجوری می گوید که رها کن دنیا محل گذر است و از این حرفها. اندک اند کسانی که بگویند آن درد را، آن چیز لعنتی بی معنا را لمس کن. آن را احساس کن. معنایی برایش پیدا کن. در زرورق بپیچش. با کاغذ رنگی آن را زیباتر کن.  دوستش داشته باش. آن مزخرف نفرت انگیز را دوست داشته باش.

فکر می کنم که بالاخره اینطور خواهد شد. خودم پایان را انتخاب خواهم کرد. شاید امروز نه. شاید ده سال دیگر. جسد شاعری در رودخانه پیدا خواهد شد. سرد و یخ زده و پف کرده. خون از وان حمام یک تاجر خرده پا سر ریز می کند. یک کارمند معمولی از بالای پل عابر به پایین می پرد. غریبه ای پاهای لختش را روی شنهای ساحل می گذارد و به سمت افق دریا پیش می رود. به سمت همیشه.

هانس شنیر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">