یک بار دیگر
آهویی را
شیری خورد
و خون از دهان چهار پایی
به زمین ریخت
کوچه تاریک بود
گفتی
که تمام شده است
تقلا نکن
بیچاره
شب آنجا بود
قدم به رفتن برداشتی
مرده بودم
اما
در آن تاریکی
تنها یک آغوش دیگر تو را می خواستم
که در من فرو رود
که گلویم را بدرد
که خونم را بر زمین بریزد
رفته بودی
و عبور شهابسنگها
آرزوی کره آهو ها
برای یک دیگر دیدار را
برآورده نمی کرد