مورد عجیب هانس شنیر

درباره بلاگ
مورد عجیب هانس شنیر

هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد .

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با موضوع «شعرهام» ثبت شده است

گفته بودم که ماه خواهم شد

عاقبت اشتباه خواهم شد

کشته می شوم شبی شاید

کشته شاید که باز خواهم شد

 

کشته بودی مرا به هر صورت

توی ساحل که سبز خواهم شد

با جنازه ی تازه ی من حالا

می کنی چکار قاتل خوبم؟

 

در سرم فکر رفتن توست

از کجا تا کجا دویدی باز

سوسک ها جگر مرا خوردند

با همان پسری هنوزم باز؟

 

کشته بودی مرا دوباره شدید

یک معمای راحت و ناز

با جنازه تازه ی من حالا

می کنی چکار قاتل خوبم؟

 

دستهای غریبه ها سرد است

دستهای تو را می گویم

دستهای روز آخرمان

دستهایی که رفت را می جویم

 

دستهای من اما حالا

توی جیبم چمبره زده اند

تو بگو با دستهای شعله ورت

 می کنی چکار قاتل خوبم؟

 

گفته بودی که قصه تمام

نقطه نه، نه از سر خط

گفته بودی خدای تو حافظ

باز هم من آمدم سر خط

 

گفتم اینجا بایستم شاید

نقطه نقطه دو نقطه بگذاری

بعد اینها با تمام نقاط

می کنی چکار قاتل خوبم؟

 

توی تخت های خالی شهر

یک بدن یک جنازه جا مانده

تو تخت خانه ی من اما

 زنده ای عبث و وامانده

 

تو بگو قصه تختهایت را

چه کسی را به مسلخ بردی

با تن ورز خورده ی هیجان

می کنی چکار قاتل خوبم؟

 

 

گفته بودم که ماه خواهم شد

عاقبت اشتباه خواهم شد

کشته می شوم شبی شاید

کشته شاید که باز خواهم شد

 

کشته بودی مرا به هر صورت

توی ساحل که سبز خواهم شد

با جنازه ی تازه ی من حالا

می کنی چکار قاتل خوبم؟

 

 

 

هانس شنیر

سوخته ایم

بی واسطه و با پوست خویشتن

نه در فاصله و تردید

مرگ برای مان شیوه هایی مخصوص را،

کنار گذاشته بود

و برخواسته ایم

از گورهای سفید

با نه چیزی در آستین
و نه اندیشه ای از چگونگی

بوده ایم فقط

و ادامه می دهیم به ناچار

و مرگ برایمان

نقشه های تازه ای
در سر می پروراند.

 

هانس شنیر

اگر از کوهستان بپرسید
چه چیز از او دریغ شده است
سکوت خواهد کرد

سنگریزه به سنگریزه

بر روی خودش خواهد لغزید
و به حفره هایش
که موشهای صحرایی برایش ساخته اند
فکر خواهد کرد
شاید فکر کند
که کاش دست داشتم
در چیزی
یا جاری بودم
در راهی
یا می توانستم بدوم
نه مثل باد
و نه همچون مورچه ها
شاید هم فقط به سکوت کردن ادامه بدهد
و افسوس بخورد
که کاش می شد زنی را در آغوش بگیرد

زنی در دوردستها

بر بالاترین قله ها،
رو به افتاب ایستاد
و موهایش را

به باد سپرد

 



 

هانس شنیر

بهار چه معنایی خواهد داشت
اگر تمام درختان از میان بروند
گلها بپژمرند
و پرندگان مهاجر
راه خانه های خود
در سرزمین های گرمسیری را
از یاد ببرند

بهار چه معنایی خواهد داشت
اگر این شعر همینجا به پایان برسد
قبل از این نقطه.
و یا قبل از این یکی.
بهار چه معنایی خواهد داشت
اگر این شعر
پیش از آنکه قلب تو را گرم کند
به پایان برسد.

بهار چه معنایی خواهد داشت
اگر پیش از آمدن به اتمام رسیده باشد
در سرما
در برف
زیر نور چراغهای پیاده رو
کنار ایستگاه های اتوبوس یخ زده
در آن لحظه منجمد از زمان
که  تصمیم گرفتی
از مسیر دیگری بروی
به خانه ی دیگری قدم بگذاری
همچون پرندگان مهاجر
که راه خانه های خود را
از یاد برده باشند.

 

هانس شنیر